بنیاد مهسا دو ساله شد

بنیاد مردمی همبستگی سیاسی و اجتماعی (مهسا) دو ساله شد.

توماس جفرسن میگوید؛

"بهای آزادی، هشیاری و بیداری دائمی است."

 

ما که برای ایران‌مان آرزوی آزادی، آبادی و دموکراسی داریم، باید راز مسئولیت‌پذیری شهروندی را از مردمان جوامع توسعه یافته بیاموزیم.

 

پس برآن شدیم که بجای حسرت، افسوس و آه کشیدن،

بجای ناله و نفرین و انگشت اتهام به دیگران نشانه رفتن،

بجای رای دادن فصلی در انتخابات نمایشی سیستمی فاسد،

بجای وکالت دادن و امید بستن به قهرمان‌ها،

بجای دل بستن به اتفاقات و حوادث و پیشگویی ها،

بجای چشم به راه مرغ هما و فانتوم قدرتها ماندن،

بجای مشارکت موسمی و هیجان زده وارد میدان شدن‌ و ناامید خارج شدن‌،

با تعدادی کم،

با پاهایی خسته،

با دست‌هایی بسته، و جانهایی زخمی اما مؤمن به ایران، در میدان کنشگری مدنی دوام‌ بیاوریم. 

و چراغی که جان عزیزترین فرزندان ایران آنرا برافروخته است را، به هر بها، و بی هیچ‌بهانه‌، تا همیشه روشن نگاه داریم.

 

که حافظ شیراز میگوید؛

صبرو ظفر، هر دو دوستان قدیمند.

بر اثر ِ صبر، نوبت ِ ظفر آید

 

"The price of liberty is eternal vigilance"


تمامیت ارضی ایران

خطاب به اتحادیه‌ی اروپا و کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس؛

ایران خط قرمز ماست.

 

#تمامیت_ارضی ایران، و حاکمیت و مالکیت تمامی مردمان این سرزمین کهن و تاریخی بر وجب به وجب این خاک و آبهایش، خط قرمز ما شهروندان و کنشگران ایرانی است.

 

ما با صدای بلند و به شدت، دخالت اخیر اتحادیه‌ی اروپا و شورای همکاری کشورهای خلیج فارس، در مساله‌ی جزایر ایرانی تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را محکوم میکنیم.

 

اروپا و نیز همسایگان کوچک و تازه تاسیس کشورمان، اگر خواستار آینده‌ای روشن و با ثبات برای منطقه هستند، ‌و اگر به حقیقت می‌خواهند در آینده‌ی نزدیک پس از گذار از جمهوری اسلامی، با ملت بزرگ ایران برای آبادانی و صلح در این منطقه‌ از جهان همکاری کنند، باید چشم خود را بر حقایق تاریخی باز کرده، و دست طمع از منابع و خاک ایران بزرگ بشویند.

و بدانند، اگر ضعف و جنگ‌طلبی جمهوری اسلامی کشورمان را در موضع ضعیفی قرار داده است، مردم ما همان مردم هستند، و نسل به نسل مهر این میهن و خاک پاکش را در آتشکده‌ی دل زنده می‌دارند.

 

کنشگران ایرانی در خارج از کشور نیز، اگر آرزوی ایرانی امن و با ثبات را در دل دارند، باید مراقب مواضع خود بوده و از فرستادن سیگنال غلط به دشمنان ایران پرهیز کنند، و اگر خواب و خیال‌هایی از جنس جنگ داخلی و برادرکشی و قومیت‌گرایی را در سراسر میپرورانند، باید هشیار باشند که مردم ایران به تک تک کلمات و مواضع ایشان حساس بوده، و دروغ و پنهان‌کاری در ارزشهای آنها را بر نخواهند تابید.

 

پاینده #ایران

زن‌ زندگی آزادی

بنیاد مهسا

The territorial integrity of Iran

To the European Union and the Persian Gulf Cooperation Council:

IRAN IS OUR REDLINE.

The territorial integrity of Iran, along with the sovereignty and ownership of every citizen over every inch of this ancient and historic land and its waters, is a non-negotiable red line for us, the Iranian people and activists.

We loudly and vehemently condemn the recent interference by the European Union and the Persian Gulf Cooperation Council in the matter of the Iranian islands of Greater and Lesser Tunb, and Abu Musa.


بیانیه بنیاد مهسا در دومین سالگرد قتل حکومتی مهسا ژینا امینی

در آستانه‌ی بزرگداشت دومین سالگرد خیزش بزرگ مردم به خونخواهی دختر ایران ژینا مهسا امینی، با صدای بلند و رسا اعلام می‌کنیم که؛

ما استوار و جاویدان بر سر تک‌تک پیمان‌های شریفی که در جنبش زن زندگی آزادی با یکدیگر بسته‌ایم، ایستاده‌ایم.

 

رژیم فاسد "جمهوری اسلامی" که حتی در عنوان دروغینش توهینی آشکار به مفهوم جمهوریت و به تمامی مسلمانان دنیاست، به خوبی می‌داند که پس‌ از این جنبش بزرگ، تمامی مشروعیت خود را حتی در میان مزدوران و کارگزاران خویش از دست داده است.

 

حکومتی که زیباترین فرزندان میهنمان را با گلوله و فتوا و طناب‌دار به خاک و خون کشید، تا شاید چند سالی بیشتر به چپاول منابع کشور بپردازد، و فرزندان سران‌ فاسدش در داخل و خارج از کشور به جوانان محروم و خسته دهن کجی کنند، به خوبی می‌داند که هر لحظه به پایان محتوم خود نزدیکتر می‌شود.

 

حاکمیتی مستاصل که از یکسو در توهم خاموش شدن آتشکده‌ی امید مردم، به تهدید و تعقیب و دستگیری و صدور احکام سنگین برای فعالان دل خوش کرده، و از دیگر سو به انتصاب اصلاح‌طلبانی رنگ رو باخته و بی‌مایه چنگ‌ میزند.

 

گدازه‌های آتشفشان عشق و امید مردم اما، هر لحظه از هر روزنه‌ای سر باز می‌کنند، و پوشالی بودن برج و باروی این نظام را به چالش می‌کشند.

 

خیزش بزرگ زن زندگی آزادی، و جهانی شدن خواسته‌های پیشرو و انسانی آن، آغاز فصلی بازگشت ناپذیر از تاریخ ایران است، که هیچ نیروی قهری و سرکوبگر و یا هیچ حیله و نیرنگی نمی‌تواند آن را به پیش از روز قتل مهسایمان بازگرداند.

 

مردم‌ بزرگ ایران در داخل کشور همچنان در شکل‌های مختلفی ایستاده‌اند، و خواسته‌های بر حق‌شان را با زبان و در عمل فریاد می‌زنند، و ما هم‌میهنان و دوستان و بستگان و دل بستگانشان در بنیاد مهسا، تا روز آزادی و تا همیشه در کنارشان ایستاده‌ایم، تا پژواک صدای آنها باشیم، و مهر جاویدان‌مان به آن دیار و آن مردم نازنین را به گوش دنیا برسانیم.

 

پس‌ تا همیشه جاوید باد نام‌ بلند ایران و زنده باد زن‌ زندگی آزادی


نواصلاح‌طلبی، آخرین ابتکار خامنه‌ای برای برون رفت از بحرانها، بدون عقب نشینی در مقابل مطالبات مردم

در ماه‌های اخیر، تحت فشارهای داخلی پس از انقلاب زن زندگی آزادی و تهدیدات خارجی از جمله تهاجمی‌تر شدن اسرائیل و غرب در مقابل نیروهای نیابتی ایران در منطقه و البته احتمال بازگشت دولت ترامپ، علی خامنه‌ای به نوعی از دولت اصلاح‌طلب محدود و کنترل‌شده، اما بی‌اثر، چراغ سبز نشان داده و حتی می‌توان ادعا کرد که آنرا برنامه‌ریزی کرده است.

برای بخش بزرگی از مردم ایران و حداقل تحریم‌کنندگان انتخابات حکومتی، واضح است که در سیستمی کاملاً فاسد و ناکارآمد، اصلاحات غیرساختاری و حداقلی محکوم به شکست هستند.

با این حال، جریان اصلاح‌طلب و اتاق فکر پروپاگاندای رسانه‌ای آن، این‌روزها در تلاش برای توجیه، تفسیر و گفتمان‌سازی تحت عنوان «نواصلاح‌طلبی» هستند.

گفتمان نواصلاح‌طلبی، ماحصل استیصال راهبردی اصلاح‌طلبان

پس از فراگیر شدن شعارهای مردم مبنی بر عبور از اصلاح‌طلب و اصولگرا و در نتیجه ناامیدی اصلاح‌طلبان از داشتن سهمی از قدرت در آینده پس از جمهوری اسلامی، و نیز متعاقب سرخوردگی از شکست‌های پیاپی (از رهبر و قدرت حاکم از یک سو و از مردم معترض از سوی دیگر)، استیصالی راهبردی دامن اتاق فکر ایشان را گرفته است. نمود نهایی این استیصال در تن دادنشان به خواست حاکمیت و ورود به عرصه‌ی رقابت با یک کاندیدای دست هفتم اصلاحات، و نیز قناعتشان به یک دولت حداقلی و سرسپرده عیان‌تر شده است.

اصلاح‌طلبان برای بقا در این وضعیت، به بازنگری اساسی گفتمان خود تن داده‌اند.

در این گفتمان جدید، اصلاح‌طلبان به دلیل فقدان پایگاه مردمی و جایگاه سیاسی قابل اتکا، تغییر راهبرد داده‌اند، از خواسته‌های سیاسی اساسی و حداکثری دست کشیده‌اند، و عملا به یک گزینه برای روزهای سخت دیکتاتور، صرفا بمنظور حفظ ظاهر مشروعیت سیاسی او، و مدیریت امور جاریه‌ تقلیل ماهیت داده‌اند‌.

آن‌ها دیگر نه‌ تنها منتقد جایگاه خویش-ساخته‌ی رهبری در ساختار جمهوری اسلامی نیستند، بلکه کاملا به منویات رهبری وفادارند. 

نقش خود را از مرتبه‌ی «نقد سیاستهای تهاجمی و پرهزینه‌ی منطقه‌ای»، به «بهره‌گیری از زبان چربتر و دیپلماتیک‌تری با جهان برای جلوبردن کار فرماندهان‌سپاه درمنطقه» کاهش داده‌اند.

همچنین، درصددند بجای حل مشکلات اساسی، تا حد امکان به ترمیم بحران کارآمدی نظام بپردازند و بخش‌هایی از جامعه را با زبانی نرم‌تر و شاید گشایشی حداقلی در مشکلاتشان اقناع و همراه کنند. 

اما با این همه و در نهایت، تضمین می‌کنند که در انجام این «وظایف محوله» اختلالی در کسب و کار «آقایان حاکم» ایجاد نکنند و به تکه نانی و اندک سهمی از «سفره‌ی انقلاب» قانع بمانند‌.

نقد مغالطه‌های گفتمان اصلاح‌طلبان

یکی از استدلال‌های جریان اصلاح‌طلب این است که مردم معترض و کنشگران مدنیِ عبور کرده از جمهوری اسلامی را به «سلبی بودن خواسته‌ها» متهم می‌کنند.

به باور نگارنده، این استدلال با چشم‌پوشی از حقیقتی آشکار، استفاده از مغالطات منطقی و بازی‌های کلامی، فریبکارانه است.

«سلبی بودن خواسته‌ها»ی انقلاب زن، زندگی، آزادی، به وضوح نادرست است. بسیاری از شعارهای انقلاب و کمپین‌های مرتبط با آن کاملاً ایجابی بوده‌اند. از جمله خواسته‌هایی چون «آزادی پوشش»، «نه به اعدام»، «کاهش تنش‌ها و مناسبات عادی با جهان» و «کاهش فقر »، «عدالت اقتصادی»، «حذف فساد»، «شفافیت»، «برابری جنسیتی».

در بخشی دیگر از این جدل کلامی، بازی با عبارت یا پرسش «آلترناتیو شما چیست؟» را شروع می‌کنند یا دامن می‌زنند. در این روش استدلالی، از مغالطه‌ی معروف به «مغالطه‌ی دوگانه جعلی» استفاده می‌شود.

این سفسطه و بازیِ کلامی علیرغم‌ عدم‌ توفیق در تحقق هدف، بطور غیر مستقیم سبب شده بخشِ کمتر سیاسی مردم را به سمت هورا کشیدن برای اشخاص یا سلبریتی‌های سیاسی خارج از حکومت (بعنوان آلترناتیو) سوق بدهد.

حقیقت این است که مردم ایران دهه‌هاست خواستار دموکراسی هستند؛ 

دموکراسی یعنی گردش دائمی قدرت میان گروه‌های متشکل سیاسی، در عین وفاداری به منافع ملی و یک قانون اساسیِ مورد وثوق و وفاق ملی. 

شخص مغالطه‌گر می‌پرسد: اگر می‌گویی قدرت در دست «علی» نباشد، پس در دست چه کسی باشد؟

اما امروز بخش‌ بزرگی‌از مردم آگاهند که تنها گزینه‌ی جایگزین برای یک باند تمامیت‌خواه، یک باندِ حاکمِ دیگر نیست، بلکه آلترناتیو می‌تواند سیستمی متضمنِ گردشِ سالم، شفاف، دموکراتیک قدرت میان تمامی تفکرات، و بر اساس اراده‌ی جمعی باشد‌. به شکلی که همه‌ی مردم بعنوان صاحبان کشور، همیشه قادر به تغییر و بازبینی آن باشند.

ما چه‌ خواهیم کرد؟

مردم پس از ماه‌ها مبارزه‌ و در نهایت با عدم‌شرکت در شبه انتخابات گزینشی حکومتی (حتی بر اساس آمارهای بی اعتبار رسمی)، تکلیف ما کنشگران مدنی را با جریان اصلاح طلبی و این گفتمان کم‌رمق متاخرش روشن کرده‌اند.

خواسته‌های جامعه صراحتا بیان شده است و ما تن به بازی‌های کلامی کارگزاران دیکتاتور نمی‌دهیم.

مطالباتِ ایجابی و محکم ما، مثل؛ 

تحقق تمامی اشکال آزادی و رفع سرکوب،

پیاده سازی حقوق بشر،

دموکراسی و توسعه‌ی سیاسی،

حذف حداکثری فقر،

پیاده‌سازی توسعه‌ی پایدار و بالاخص صیانت از محیط زیست،

سکولاریسم،

شفافیت و حذف فساد،

حفظ امنیت مردم و تمامیت ارضی ایران،

همراستا و به صورت لازم و ملزوم با خواسته‌های سلبی ما مانند؛

گذار از تمامیت جمهوری اسلامی،

نه گفتن به فساد سیستماتیک حاکم،

محاکمه‌ی همه‌ی آمران و عاملان سرکوب مردم،

خلع ید و فرو کشیدن تمامی کسانی که آمر، عامل، تسهیلگر، و یا همدست انواع جنایت حقوق بشری و یا تخلف اقتصادی بوده‌اند،

و...

ادامه خواهد داشت و آنها را پیگیری خواهیم کرد.

ما با آگاهی رسانی و سازماندهی به نهادسازی و تقویت و بسط گفتمان‌های سیاسی در جامعه ادامه می‌دهیم، و دوشادوش هم شرایطِ فکری و آگاهی سیاسی جامعه را برای گذار سریع‌، صلح آمیز، عادلانه، و هوشمندانه به یک ساختار سیاسی مردم‌سالار و مترقی فراهم میکنیم.


بیانیه‌ی بنیاد مهسا در خصوص برخی حوادث و مواضع افراد و گروه‌ها، در انتخابات فرمایشی جانشینی رئیسی

عهد کرده‌ایم و باور داریم که هرآنچه از سخت و آسان روزگار و تاریخ بر ما گذشت، با هر طوفانی که بادبان‌های قایق حیات فردی و کشتی حیات مدنی‌مان را تحت تاثیر قرار داد، مسیر را گم‌ نکنیم. 

و برای گم‌ نکردن این راه بر یک ستاره‌ی قطبی هم‌پیمانیم، و آن زن زندگی آزادی است.

 

فانوس راهمان هشت ارزش محوری‌مان است، و هر کنش و رفتار گروهی خود را با همین هشت رکن اساسی میسنجیم، و آنها را دائم با آن همراستا می‌کنیم. 

 

از صمیم قلب ایمان داریم که زن‌ زندگی آزادی، دروازه‌ی فرهنگی، سیاسی، و تاریخی  بزرگی است، که بازگشتن به پیش از آن با هر دلیل و استدلالی بازگشتن به سیاهی انواع تحجر و ارتجاعی‌ست که سالهاست بعنوان یک جامعه‌ی سردرگم در دنیای مدرن، در دایره‌ی عواقبش گرفتار بوده‌ایم.

 

درک‌ میکنیم که بسیاری از هم-شهروندانمان، چه کنشگران و چه سایر مردم، (چه در حرف و چه در رفتار فردی و اجتماعی خود)، هنوز تاب زیستن در روشنایی این روز آفتابی را (پس از سالها زیستن در تاریکی ایدئولوژی‌های قدیمی) نداشته باشند و گهگاهی، (بر اثر عادت، کج‌فهمی، زیر انواع فشار، و یا به هر دلیل دیگری) به گفتمان‌های پیش از این جنبش بزرگ‌ بغلتند.

 

همتم بدرقه‌ی راه کن ای طایر قدس

که درازست ره مقصد و من نو‌سفرم

 

باری بر این پایه، و نظر به اتفاقاتی که پیرامون انتصاب جانشین رئیسی و کارگزار خامنه‌ای، تحت عنوان "انتخابات ریاست جمهوری اسلامی"، در داخل و خارج از میهن، و نیز در فضای حقیقی و مجازی‌ افتاد، چند موضع این نهاد کنشگر مردمی را روشن و یادآوری میکنیم؛

 

۱. گفتمان مماشات با دیکتاتور، و بازی‌خوردنِ دوباره، بی‌فایده و شکست خورده از قاتلین فرزندان ایران را قبول نداریم. 

ما تمنایِ حق خود از حاکم‌، از طریق شرکت در یک بازیِ سراسر از پیش تعیین شده و دروغ، محکوم و تحریم میکنیم.

 

۲. ما استیصال مردم داخل کشور را درک‌ میکنیم، اما باور داریم کسانی که بخصوص از خارج از کشور، بدنبال راه گشایشی از میان انگشتان خون‌چکان خامنه‌ای هستند، و مُبلغ یکی‌از گماشتگان‌ اصلاح‌طلب و اصولگرای او شده‌اند، از مسیر زن زندگی آزادی خارج شده اند، و با وجودی ترسیده از تغییر، و بدون ایمان به آينده‌ی روشن خود و میهن، تمایل دارند بازی چندین باره شکست خورده را، باز امتحان کنند، و بدتر از آن، اعتباری به حساب سرکوبگرانِ فرزندان مبارز میهن (که بعضی از آنها همچنان‌در زندان و زیر احکام‌ سنگین هستند)، واریز کنند.

این اگر خیانت نباشد، دست کم‌ به روشنی نمایش نوعی از حماقت است.

 

۳. در دیگر سوی این‌ماجرا، کسانی که در فرآیند انتصابات حکومتی، چه در خیابان‌های خارج از کشور و چه در فضای مجازی، به رای‌دهندگان و حتی کارگزاران حکومت، توهین‌های جنسی و جنسیتی کردند، خواسته یا ناخواسته، از راه زیبای زن زندگی آزادی خارج‌ شده‌اند، و به ارزش‌های اساسی آن جفا کرده‌اند‌.

 

۴. کسانی که راه آينده‌ی ایران‌ را گذار از این دیکتاتور به یک "دیکتاتور خوب"! میجویند، پیام زن‌ زندگی آزادی، و صدای جوانان ایران در این انقلاب بزرگ‌ فکری را نشنیده‌اند‌ یا خود را به نشنیدن زده‌اند.

این دوستان باید بدانند که اینهمه هزینه برای بازگرداندن قدرت به خود مردم بوده‌است، نه به مدعیان دیگرِ قدرت.

 

۵‌. باور به برابری همه‌ی ایرانیان، فارغ از زبان، قوم، جنسیت، برخورداری اقتصادی، و همه‌ی موارد تبعیض، در جان و سرشت این انقلاب بوده و هست، اما قوم‌گرایان و کسانی که به جای دم‌زدن از همه‌ی مردم ایران، (مستقیم و غیر مستقیم) بر طبل "ملت درون ملت" می‌زنند، با ادعای دفاع از ستمدیدگان، به این انقلاب و فرزندان شجاعش در کشور، ستم کرده و میکنند.

 

با آرزوی آزادی و آبادی ایران عزیزمان 

زن زندگی آزادی

 

بنیاد مهسا

تیرماه هزار چهارصد و سه

ژوئیه دوهزار و بیست و چهار


!نه

تایید صلاحیت های شورای نگهبانِ دیکتاتوریِ خامنه‌ای و چیدمان کاندیداهای انتصابات، نشان از "تدبیر" دیکتاتور برای خروج از یک‌ بن‌بست سیاسی دارد.

به خاطر داریم که آنها وقتی در انتخابات سال هشتاد و چهار، تعداد زیادی (رفسنجانی، کروبی، معین، مهرعلیزاده) از جریان موسوم‌ به اصلاحات را به صحنه‌ی رقابت برکشیدند، قصدی جز شکستن آراء آنها نداشتند، (و عجیب اینکه حرص و ولع قدرت به اصلاح‌طلبان اجازه نداد چنین حقیقتی را ببینند) و امروز شاهدیم که شورای نگهبان به همان شیوه، اما با طرحی معکوس عمل‌کرده است. این‌بار با پنج‌ کانديدای تندرو، بنیادگرا، فاسد،  و ترسناک برای جامعه‌ی مدنی، در مقابل یک اصلاح‌طلب بی خطر!

 

خامنه‌ای نیاز مبرمی به کشاندن مردم‌ پای صندوق‌های رای دارد، اما مشارکتی که‌ علیرغم‌مشروعيت بخشی به نظامش، هیچ‌هزینه‌ای برای استبداد او و مکانیزم تعیین جانشینش ایجاد نکند.

 

گداییِ چندین ساله‌ی اصلاح‌طلبان پشت درهای بسته‌ی "بیت" برای بدست آوردن سهمی‌ ناچیز و نمادین از قدرت، و تکه نانی‌از سفره‌ی رانت انقلاب، و بی محلی و تحقیر مستمر ایشان توسط نهادهای حاکمیتی، این‌ باند را چنان پریشان و پراکنده کرده، که‌دیگر اساسا نایی و نوایی و توانی‌ و البته آبرویی برای "دردسر شدن" ندارند.

 

افول اقبال عمومی، از دست دادن کنترل بر نهادهای تمرکز قدرت سیاسی و رانت اقتصادی، خارج شدن بخش مهمی از ایشان‌‌ از چارچوب وفاداری به نظام و اصلاح طلبی، و عوامل متعدد دیگر، از این به اصطلاح جبهه‌ی سیاسی "شیری بی یال و دم و اشکم" ساخته است.

 

پس، با اوصاف فوق، شاید بشود برای نمایش محدودی از "رواداری نظام" و "مردم‌سالاری دینی!"، و جلب تعدادی از مردمی که هنوز ممکن‌ است به وعده‌ی "اصلاح در چارچوب نظام" امید داشته باشند، تا حدی تنور انتخابات فرمایشی یا انتصابات ریاست جمهوری را گرم‌تر کرد.

 

کاندیدایی که‌ حتی اگر پیروز شود، رئیس جمهوری باشد بی‌خاصیت مانند رئیسی (اما این‌بار یدک کشنده‌ی نام اصلاح‌طلبی)، کسی که طبیعتا بر خلاف رئیسی نتواند مدعی جانشینی رهبر باشد، بر خلاف رئیسی پرونده‌ی جنایت باز نداشته باشد، مثل احمدی‌نژاد پوپولیست باشد، و کسی که شاید بتوان‌ به واسطه‌ی هویت قومی‌اش، بخشی از بدنه‌ی جوان سرخورده از تبعیض قومی‌، و تحت تاثیر شعارهای جدایی طلبانه، (و در سال‌های اخیر نه‌چندان همراه با جنبش‌های مدنی) را با او همراه کرد.

 

پزشکیان تمامی این ویژگی‌ها را یکجا دارد. 

او در ابعاد سیاسی و در مناسبات قدرت شخصیتی ضعیف و کم‌خاصیت دارد، نداشتن بینش سیاسی بلند و کاریزما و بلندپروازی، او را برای استبداد خامنه‌ای بی ضرر میکند، ظاهرا‌ پرونده‌ی اقتصادی بارزی هم از او باز نیست، و می‌شود او را به عنوان "اصلاح طلب" به داخل، و بعنوان "رفورمیست" به خارج "قالب کرد".

 

از همه‌مهمتر، حاکمیت روی آذری بودن او حساب باز کرده است. خامنه‌ای و مشاورانش بینش سیاسی مردم آذربایجان را بسیار دست کم‌گرفته‌اند و خیال میکنند میتوانند با تکیه بر قوم‌گرایی، بخشی از مردم ترک زبان‌کشور را پای صندوق رای بیاورند.

 

اما انقلاب زن زندگی آزادی پاسخ‌ مردم ایران، از تورک و کورد و بلوچ و مازنی و لر و گیلک و ... به او و استبدادش را به روشنی و با خطی از خون سرخ داده است و این پاسخ یک‌ کلمه بود و هست؛

 

نه!


!آقای پهلوی، جنایت جنگی را محکوم کنید

در این جستار، از شاهزاده رضا پهلوی بعنوان یک همرزم در راه مبارزه با رژیم فاسد حاکم بر ایران، استدعا داریم «رهبری فعال» حامیان خود را بر عهده گرفته، و با اتخاذ موضع درست و دقیق و روشن علیه جنایات جنگی در حال وقوع، نه تنها به این عزیزان در خروج از این بن‌بست رتوریک یاری کنند، بلکه به جدلَ‌های بی فایده‌ی ایشان با مردم دیگر پایان داده، و به یکصدا شدن تمامی مبارزان راه آزادی کمک کنند.

 

حقیقت اینست که ناکارآمدی و نیز جنایات بی سابقه‌ی جمهوری اسلامی در تمامی عرصه‌ها، و تقابل آشکار آن با توسعه‌ی شتابان کشور در دوران رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی، میل بازگشت به نیم قرن قبل را در میان بخشی از مردم ایران در داخل و خارج از کشور تقویت کرده است.

 

در کنار کنتراست قابل توجه «افتضاح موجود» با دوران پهلوی، اگر از نقش خاطرات "بزرگترها"، و پخش برنامه‌هایی مثل "تونل زمان" در ایجاد تصویری بی نقص از گذشته، و برساختن این نوستالژی شیرین هم بگذریم، مواضع و منش لیبرال، ملی گرایانه، و در مواردی واقع بینانه‌ی شاهزاده رضا پهلوی نیز، به این میل و امید دامن زده است.

 

خفقان، سانسور، و فقدان سیستمی کارآمد برای سنجش اقبال مردم به شخصیت‌های سیاسی، گروه‌ها و جریان‌های فکری، محاسبه‌ی میزان این اقبال را دشوار میکند، و در حال حاضر بجز کارزار "من وکالت میدهم" که با حمایت تلویزیون منو تو و برخی از ورزشکاران و هنرمندان آغاز، و پس از حدودا یکسال و نیم به جمع‌آوری حدودا 500 هزار امضاء الکترونیکی رسید، شاخص دیگری برای سنجش میزان این "تمایل به بازگشت به گذشته"، (پس از گذار) در دست نیست.

 

در هر حال، آنچه روشن است، اینست که آقای رضا پهلوی اگر نه بصورت قانونی، دست کم به شکلی نمادین، وکیل سیاسی جمعیتی از مخالفان پادشاهی/مشروطه خواه ایرانی است و ازینرو، و نیز بعنوان یک کنشگر و چهره‌ی سیاسی، مواضع ایشان در موارد مهم منطقه‌ای و بین المللی، برای کنشگران از اهمیت برخوردار است.

 

نگارنده‌ی این نوشتار، در تمامی این ماههای پس از انقلاب زن زندگی آزادی، با نهایت فروتنی و احترام به تمامی کنشگران این جنبش، از جمله حامیان و مخالفان آقای پهلوی، مجدانه تلاش کرده است، که با وسواس از ارائه‌ی هرگونه نظر و قضاوت شخصی در مورد میزان مشروعیت قانونی کنشگران مدنی و چهره‌های سیاسی، کارنامه‌ی مبارزاتی و سیاسی‌ هریک، توانمندی‌هایشان در سازماندهی و همگرایی، و یا مدیریت افکار عمومی هواداران و همفکرانشان، پرهیز نماید. 

 

با این حال در وضعیت فعلی، با لحاظ کردن <<اصل مهم شفافیت و پاسخگویی>>، و با توجه به اتفاقاتی که در منطقه در حال رخ دادن است، لازم میدانیم بعنوان شهروندان کنشگر، ضرورت اتخاذِ موضعِ روشن ایشان در «بزرگترین نقض حقوق بشر در تاریخ معاصر» را، یادآور شویم.

 

متاسفانه این روزها، و بخصوص پس از جنایات جنگی اخیر رخ داده در رفح، در رسانه‌های اجتماعی شاهدیم که بخش بزرگی از هوادارن ایشان، بنا بر؛

 

1. نوعی "رودربایستی" ناشی از ملاقات ایشان با نتانیاهو در اسرائیل، 

2. تفکر (اساسا متحجرانه و نژادپرستانه‌ی) دشمنی تاریخی ایرانیان با اعراب، -و از این مجرا لابد دوستی تاریخی‌ ما با هرکسی که اعراب را بکشد! -

3. صرفا همدلی با هر آنچیزی که رژیم جمهوری اسلامی ظاهرا با آن دشمنی میکند،

 

دچار نوعی سردرگمی در نظام ارزشی خود، و به طبع آن حمایت از نقض آشکار حقوق بشر، و جنایت جنگی، توسط یک حکومت دینی/نژادی شده‌اند. و در این همسویی دست به پرخاشگری به کسانی میزنند که بسادگی و بنابر فطرت و طبیعت انسانی خود، به کشتار کودکان و خراب کردن خانه‌های انسانها معترضند.

 

اینگونه برخوردها و پرچمدار اسرائیل شدن‌ها، باعث؛ 

* دامن زدن به اختلافات میان مخالفان جمهوری اسلامی، 

* بهره‌برداری تبلیغاتی رژیم از این سردرگمی و استاندارد دوگانه‌ی "حامیان آزادیخواه اسرائیل" !،

* بدنام شدن جنبش‌مان در میان مردم منطقه خاورمیانه (بدیهی‌ست که نمی‌توانیم ایران را برداریم و به اسکاندیناوی ببریم، و باید با صلح و آرامش در میان همین مردم زندگی کنیم) 

* فاصله گرفتن آزادی‌خواهان جهان، و اتفاقاً همان حامیان غربی جنبش زن زندگی آزادی (که عموما احزاب و جریان‌های سیاسی پروگرسیو تر در پارلمان‌های غربی بوده‌اند) می‌شود.

 

با مشاهده‌‌ی اعتراضات عظیم مردم (و اخیرا حتی دولتهای) کشورهای غربی به این کشتارها، در می‌یابیم که این مواضع ناپخته، تا چه حد در افکار عمومی به نفع تبلیغاتی رژیم حاکم بر کشورمان تمام شده، و تا چه میزان هزینه‌ را برای فعالین جنبش زن زندگی آزادی بالا میبرد.

 

توضیح دیگر اینکه مخاطب شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" که از اعتراضات سال هشتاد و هشت در خیابان‌های کشور سر داده می‌شود، حکومت ایران است که منافع و منابع کشور را قربانی حمایت‌های ایدئولوژیک خود از نیروهای نیابتی‌اش در منطقه میکند، و در دل این شعار خصومتی با مردم عادی غزه و یا لبنان و یا همدلی با قاتلین آنها وجود ندارد و نداشته است.

 

قابل درک است که سفر آقای پهلوی به اسرائیل پیش از جنگ اخیر بوده، و ملاقات با نتانیاهو، یک انتخاب از میان چندین دعوت رسمی نبوده، و ایشان برای جلب حمایت خارجی، و "رساندن صدای انقلاب مردم"، به تنها مورد دعوت یک مقام رسمی پاسخ داده‌اند، اما با توجه به اینکه ایشان همواره به سکولاریسم بعنوان یکی از اصول سه‌گانه‌ی خود اشاره میکنند، شاید لازم بود برای حفظ اعتبار، تا حدی با ملاحظه‌ی بیشتری به رهبر یک حکومت دینی فاشیستی و بدنام نزدیک شوند.

 

در هرحال، ملاقات با یک شخصیت سیاسی، هرچند صمیمانه، به معنی بستن عقد اخوت همیشگی نیست، و حتی در این حالت هم میتوان به جنایات اسرائیل و شخص آقای نتانیاهو (صد البته در کنار محکوم کردن حمله‌ی تروریستی حماس) اعتراض کرد، کمااینکه رهبران اصلی حامی اسرائیل در جهان و حتی شخص رئیس جمهور آمریکا نیز، برای حفظ ظاهر و پرستیژ انسان‌دوستی هم که شده، از این اعتراض دریغ نکردند.

بسیار بعید میدانم که منافع ملی ایران یا آقای پهلوی، بیش از گمارندگان غربی نتانیاهو و تامین کنندگان سلاحش با او گره خورده باشد.

 

شوربختانه ما ایرانیان ازین دست اشتباهات تاریخی کم مرتکب نشده‌ایم.

حمایت تلویحی و گاها تصریحی رضاخان از هیتلر، علیرغم اتخاذ بی طرفی در جنگ، دست کم یکی از دلایل بزرگترین فاجعه‌ی انسانی قرن بیستم در کشورمان شد. حمایت‌های نامشروط و ایدئولوژیک رژیم از فعالیت‌های تروریستی اسلامگرایان در منطقه و امروز حمایت از جنایات پوتین، هزینه‌های زیادی برای ما به بار آورده است، و بعنوان ملتی که مدعی داشتن اولین منشور حقوق بشر در جهان هستیم، شاید لازم است دست کم تا حد ممکن مراقبت کنیم، و دیگر در سمت نادرست تاریخ قرار نگیریم.

ازینرو بعنوان ایرانی، و شهروند کنشگر، از شاهزاده رضا پهلوی بعنوان یک همرزم در راه مبارزه با رژیم فاسد حاکم بر ایران، استدعا داریم «رهبری فعال» حامیان خود را بر عهده گرفته، و با اتخاذ موضع درست و دقیق و روشن علیه جنایات جنگی در حال وقوع، نه تنها به این عزیزان در خروج از این بن‌بست رتوریک یاری کنند، بلکه به جدلَ‌های بی فایده‌ی ایشان با مردم دیگر پایان داده، و به یکصدا شدن تمامی مبارزان راه آزادی کمک کنند.

 

بدیهیست که محکوم کردن جنایات جنگی توسط هر کسی، به هیچ عنوان به معنی حمایت از یک سوی جنگ نیست، و چیزی که بسیار مهم است، وفادار ماندن ما به ارزشهای انسانی و زیبای انقلاب بزرگ مهساست.

 

هیأت تحریریه بنیاد مهسا

۲۹ می ۲۰۲۴ - ۹ خرداد ۱۴۰۳


01.05.2024

سواستفاده تبلیغاتی جمهوری اسلامی از نحوه برخورد پلیس آمریکا با معترضان

هواداران "دوزیست" رژیم، و مزدوران سایبری آنها، همواره سعی میکنند با استناد به هر نوع بی اخلاقی در گوشه و کنار جهان و بخصوص آمریکا، برای جنایات خودشان توجیه و توضیح دست و پا کنند.

دهان گشادشان امروز برای برخورد پلیس آمریکا با دانشجویان معترض به اسرائیل، و پیشتر بر سر ماجرای قتل جرج فلوید، برای برخورد پلیس آمریکا با سیاه‌پوستان، و یا اجرای حکم اعدام در چند ایالت آمریکا باز بود. اما گوش ناشنوا از حقیقت، و چشم کور از واقعیت‌شان، به تجاوز و قتل و تمامی جنایات چهار دهه‌ای "جمهوری اسلامی" همیشه بسته‌بوده است.

ناامید از گشایش روزنه‌ای به این مغزهای فاسد و کپک‌زده، و بنا بر وظیفه‌ی اخلاقی خود و نیز بعنوان اولتیماتوم، چند توضیح کوچک در این باره میدهیم. 

آمریکا و سرمایه‌داری خشک و خشن حاکم برآن، علیرغم تسلط اقتصادی و نظامی بر جهان، تحت هیچ شرایط و تعریفی، برای هیچ کشور و جامعه‌ی توسعه یافته‌ای (حتی در جهان غرب)، "الگوی توسعه‌ی انسانی" از بعد سیاسی، مدنی، اخلاقی، زیست‌محیطی، عدالت و رفاه اجتماعی نبوده و نیست. 

اما اگر دوست دارید خودتان را با بقول خودتان "شیطان بزرگ" مقایسه و توجیه و تنظیم کنید، باید نکات زیر را هم بدانید؛

۱. بر اساس آمار و بنا بر مشاهدات عینی، خشونت‌های اتفاق افتاده به دست پلیس آمریکا، از نظر تعداد و شدت، در مقابل جنایت‌های سیستم شما صدها بار کمتر است.

۲. سیستم امنیت در آمریکا، با لحاظ کردن ریسکهای ناشی از آزادی حمل اسلحه برای مردم، طبیعتا در شرایط حاد ناگزیر از اعمال خشونت بیشتر است. با این همه، هرگز دفعات و میزان اعمال خشونت توسط پلیس ایالت‌های آمریکا، با توحش افسارگسیخته‌ی اراذل و اوباش خودسر، آموزش ندیده، و آتش به اختیارِ رژیم ج.ا. در مقابل مردم بی دفاع ایران، قابل مقایسه نیست.

۳. پدیده‌ی استفاده از پیمانکاران امنیتی یا پلیس خصوصی در آمریکا، ریسک خارج شدن نیروهای امنیتی از کنترل دولت را در پی دارد، و به طبع احتمال خطا را بالا میبرد، با اینهمه، خطاهای ناشی از این پدیده، به هیچ وجه قابل مقایسه با دستور متمرکز خامنه‌ای به جنایت لجام گسیخته تحت عنوان "آتش به اختیار" نیست.

۴. درآمریکا هیچ کس با لباس شخصی، سوار بر موتور و ون شخصی، با سلاح گرم و باتوم و شوکر و... با حمایت قانون به جان مردم نمی‌افتد و پلیس با یونیفورم مشخص، و تحت قوانین مشخص و روشن با متخلفین و معترضین برخورد میکند.

۵. تعداد اعدام های علنی شده‌ی رژیم ایران، با لحاظ کردن نسبت جمعیتی در سال گذشته، هشتاد و هشت برابر کل ایالات متحده‌ی آمریکا، (بعنوان تنها کشور غربی دارای این مجازات غیرانسانی) بوده است.

و بطور کلی، علیرغم تمامی انتقادهای جدی وارد به دموکراسی و آزادی بیان آمریکایی، و با وجود ضرورت محکومیتِ شدیدِ ورود پلیس آمریکا به دانشگاه، و تعلیق دانشجویان به دلیل اعتراض، این سیستمِ بدنام (حتی در جهان غرب)، به هیچ وجه قابل مقایسه با رژیم فاسد، سرکوبگر، و متجاوز حاکم بر ایران نبوده، و پلیس آمریکا با هیچ مقیاسی، به لحاظ درنده خویی و جنایت سیستماتیک، به گرد پای نیروهای سپاه و بسیج شما نمیرسد.